دهها دختر خردسال ایرانی در زندانهای این کشور در انتظار اعدام بسر می برند، در حالیکه جرم آنها متناسب با حکم اعدام نیست. جرائمی همچون دزدی و فرار از خانه با مردی غریبه از جمله جرائمی است که آنها را به پای چوبه دار کشانده است؛ و این در حالی است که جهان خاموش نظاره گر کشتار این دختران در زندانهای ایران است.
روزنامه بریتانیایی گاردین موفق شده تا هویت این دختران را در زندانها و بازداشتگاههای ایران شناسایی کرده و تصاویر آنها را منتشر کند.
قوانین بین المللی حقوق انسان اعدام مجرمان خردسال، چه مرد و چه زن را ممنوع کرده است و سازمانهای حقوق بشر از دولتها می خواهند تا جلوی این اعدامها را بگیرند.
روزنامه گاردین داستانهای ترسناکی از این دختران زندانی در گزارش خود آورده و از آن میان داستان یک دختر ۱۷ ساله است که با دوست پسر خود فرار کرده، زیرا پدرش به او اجازه ازدواج با او را نداده و او اکنون به این خاطر در انتظار اعدام بسر می برد.
مورد دوم در گزارش گاردین، یک دختر ۱۵ ساله است که او را "خواهر" می خوانند. این دختر بخاطر سرقت مسلحانه از مغازه ای در تهران دستگیر شده، در حالیکه دوست پسر او سارق اصلی بوده و در هنگام حمله پلیس او موفق به فرار می شود و این دختر دستگیر می شود. حکم اعدام این دختر خردسال صادر شده و او منتظر رسیدن به سن ۱۸ است تا اعدام شود.
داستان غم انگیز "سوگند" سومین مورد در داستان گاردین است که فقط ۱۶ سال سن دارد. او هنگامی که پلیس به خانه آنها حمله کرد و ۲۵۰ کیلو مواد مخدر را ضبط کرد در خانه تنها بود. این مواد هیچ ارتباطی با این دختر نداشت و متعلق به پدر او بوده که در زمان حمله پلیس در خانه نبوده است و احتمالا این دختر شاید هیچ اطلاعی از آن هم نداشته است؛ اما چون او در خانه تنها بوده به عنوان مجرم دستگیر شده و اکنون در انتظار اعدام بسر می برد.
زنان زندانی می توانند فرزندان خود را تا سن ۲ سالگی در زندان بزرگ کنند، اما بعد از آن کودکان از مادران خود جدا می شوند. زهرا نام زندانی است که در ۱۴ سالگی ازدواج کرده و ۲ فرزند دارد. زهرا اکنون ۱۷ سال سن دارد و هنوز در زندان است و جرم او دزدیدن تلفن موبایل می باشد.
در میان دختران خردسال در زندانهای ایران، داستان خاطره شاید از همه غم انگیز تر باشد. او ۱۳ ساله بود که توسط عمویش مورد تجاوز قرار می گیرد و به همین دلیل از خانه فرار می کند؛ اما در تهران و در یکی از پارکها مورد تجاوز گروهی قرار می گیرد و در حالیکه از حال رفته بود توسط پلیس دستگیر و پس از مداوا او را به زندان می فرستند.
آخوندها نماینده مردم ایران نیستند. دیگر برای همه روشن شده است که قبل از هر انتخاباتی در ایران کاندیداهایی که قرار است در آن شرکت کنند مهره هایی هستند که توسط باند خامنه ای و یا حداکثر بر اثر فشار دار و دسته رفسنجانی از بین تعدادی بسیجی و پاسدار و وابستگان رژیم دستچین می شوند و شخصی انتخاب می شود که نماینده و مورد تایید ولی فقیه است و به هیچ عنوان انتخاب مردم ایران نیست... انتخابات ریاست جمهوری نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما متاسفانه شاهد هستیم که هر دفعه ای که رئیس جمهور رژیم انتصاب می شود به عنوان نماینده مردم ایران به کشرهای خارجی و یا به سازمان ملل سفر می کند و این بار نوبت به روحانی و سفرش به فرانسه است. اما آیا روحانی واقعا نماینده مردم ایران است؟؟
اشخاصی که تا کنون به عنوان نماینده مردم و یا به هر عنوان دیگری به کشورهای دیگر سفر می کنند هیچ گاه انتخاب واقعی مردم ایران نبوده و نیستند بلکه آنان بلای جان ملت و عاملان فقر و بدبختی مردم اند و به جز منافع خود و آقازاده هایشان به چیز دیری فکر نمی کنند. و برای بقای خودشان نه تنها دست به هر جنایتی در حق مردم ایران می زنند بلکه امنیت مردم دیگر کشورها را نیز به خطر می اندازند و برای رسیدن به اهداف شومشان حتی در سوریه و عراق و دیگر کشورها جنگ افروزی می کنند و به صورت سیستماتیک مردم ایران و به خصوص جوانان را در زندان ها به قتل می رسانند. به این خاطر از نظر اعدام رتبه یک را در جهان به خود اختصاص داده اند و به هیچ نهاد بین المللی نیز پاسخگو نیستند آخوند روحانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. با این اوصاف وی چطور می تواند رئیس جمهور و نماینده ملت ایران باشد؟؟! من به عنوان فردی که در زندان هستم و از نزدیک جنایت و فشارهای رژیم را می بینم و حس می کنم نمایندگان واقعی مردم را کسانی می دانم که با رژیم ایران مبارزه می کنند و هزینه آن را تمام و کمال پرداخت می کنند. و از غرب و دولت های غربی می خواهم در کنار مردم ایران باشند و در شرایطی که رژیم جام زهر اتمی را خورده و در دوران پسا تحریم است و از هر زمان دیگری ضعیف تر، همچون کشورهای منطقه عمل کرده و جلوی رژیمی که هم برای مردم ایران و هم برای مردم دیگر نقاط جهان خطرناک است به صورت قاطع و محکم بایستد و در عوض از نیروهای پیشتاز آزادی حمایت کند. ضمنا رفتن آخوند روحانی به فرانسه را محکوم کرده و از هموطنان و ایرانی هایی که در کشورهای اروپایی و به خصوص فرانسه زندگی می کنند می خواهم صدای من و دیگر زندانیان را به گوش جهانیان و دولت فرانسه برسانند و اعلام کنند روحانی نماینده و رئیس جمهور ملت ایران نیست و تنها راه حل برای آرامش منطقه و جهان سرنگونی رژیم آخوندی و تشکیل یک ایران دموکراتیک و آزاد است.
شاهین ذوقی تبار زندانی سیاسی زندان گوهردشت
۱۳۹۴ دی ۲۱, دوشنبه
آرامش و خرمی در خاک ایرانزمین با محو دیکتاتوری مخوف و آشوب طلب آخوندی برقرار خواهد شد
خامنه ای در صدد آمار سازی نجومی برای نمایشی است که با تحریم عموم مردم مواجه است
رویارویی و جنگ قدرت درونی رژیم آخوندی در آستانه نمایش انتخابات مجلس و خبرگان ارتجاع به نحو بیسابقه یی شدت یافته و خامنه ای برای حذف کاندیداهای باند رقیب برنامه ریزی می کند. این در شرایطی است که رژیم ولایت فقیه پس از پذیرش توافق اتمی و شکستهای پی در پی در سوریه با بحرانهای بیشمار داخلی و خارجی مواجه است. از سوی دیگر در حالیکه مردم ایران بیش از همیشه این نمایش سخیف را طرد و تحریم می کنند، خامنه ای برای تقلبهای نجومی و اعلام آمار و ارقام چندین برابر بزرگنمایی شده زمینه سازی می کند. او به صراحت خطاب به ائمه جمعه گفت: «مسأله مهم درباره انتخابات، حضور حداکثری است. هر چه جمعیت بیشتر در انتخابات شرکت کند، استحکام نظام و اعتبار کشور بالاتر خواهد رفت... انتخابات هم بحمدالله آزاد است، هم مایه آبرو و اعتبار در خارج از کشور است؛ در جو جهانی، حقیقتاً این انتخابات مایه اعتبار و آبرو است؛ بنابراین خود انتخابات، یک امر بسیار مهم و یک نعمت بزرگ است. بعضیها خوششان میآید دائم بر کوس نامطمئن بودن انتخابات بدمند این خیلی عادت بدی است، مرض بدی است، انتخابات سالم است... تخلف سازمانیافته مطلقاً وجود ندارد؛ ...[نباید] کسی ادعا کند در این انتخابات خیانت شد یا تقلب شد. ... انتخابات در همه دورهها سالم بوده» است.(سایت خامنه ای- ۱۴ دی ۹۴) رسانه های حکومتی در روز ۱۵ دی به نقل از احمد جنتی از نزدیکان خامنه ای و دبیر شورای نگهبان نوشتند: برخی کاندیداهای خبرگان «قمارباز و مشروب خوارند و برخی مشکلات اخلاقی دارند. برخی کت و شلواری و برخی زن هستند. آنها که جزو شکستخوردگان عرصه سیاست هستند به دنبال آن هستند تا دوباره بر کرسیهای مجلس بنشینند... این افراد چنانچه بتوانند اکثریتی در خبرگان داشته باشند نفوذیهای خود را به این مجلس میکشانند و در غیر این صورت اقلیتی قدرتمند و سر و زباندار تشکیل میدهند که خبرگان را به هم بریزند و همیشه برای اکثریت مانعتراشی کنند. اگر خدای نکرده آنها موفق به این کار شدند به دنبال این هستند که بحث شورای رهبری را مطرح کنند. طرح موضوع شورای رهبری بسیار بد و زشت است. قدرت آن است که رهبری بر عهده یک نفر باشد در غیر این صورت قدرت میان چند نفر تقسیم میشود». از سوی دیگر «جامعه مدرسین مبارز» و «جامعه روحانیت مبارز» متعلق به باند خامنه ای، در یک اقدام خصمانه رفسنجانی را از لیست کاندیداهای خود برای خبرگان حذف کردهاند (خبرگزاری فارس متعلق به سپاه پاسداران- ۱۶ دی ۹۴). در حالیکه رفسنجانی معمولا در لیستهای این دو گروه قرار داشت. خامنه ای در سخنرانی خود برای ائمه جمعه گفت: «اگرچنانچه آدم ناصالحی است، راهش ندهیم...در هرجایی که انتخابات هست - آدمی باشد که صلاحیت نداشته باشد و ما اغماض کنیم... باطل کردن حق مردم است، خراب کردن حق مردم است؛ این هم ضد حق الناس است». وی در عین حال وحشت خود را از تکرار قیام ۱۳۸۸ ابراز داشت و با تأکید بر اینکه «همه باید نتیجه انتخابات را بپذیرند» گفت: «در سال ۸۸ یک حرف منکر و مستنکری مطرح کردند که تقلب شده است و باید انتخابات برهم بخورد؛ ...من نمی دانم که این خسارتهایی که در سال ۸۸ بر ما وارد شد کی جبران بشود؟! هنوز جبران نشده است». شورای ملی مقاومت در اجلاس میاندوره یی خود در روزهای ۲۸ و ۲۹ آذر ماه تأکید کرد: «نمایش انتخابات مجلس و خبرگان نظام آخوندی -که مثل دیگر انتخابات این رژیم کشاکشی بین سرسپردگان ولایت فقیه بر ضد مردم ایران است- ازسوی مردم و همه نیروهای آزادیخواه ایران تحریم و طرد می شود. این نمایش از هم اکنون به صحنة جنگ و جدال باندهای متخاصم حاکمیت تبدیل شده است. موضوع اصلی مخاصمات درونی رژیم چاره جویی برای نجات نظام از مهلکه بحرانهایی است که موجودیت آن را تهدید می کند. کشاکشهای نمایش انتخابات و هشدارهای روزمرّه سران جناحهای رقیب، ازیک سو موقعیت ضربه خوردة ولی فقیه و از سوی دیگر هراس کل رژیم از قیام و خیزش مردم در اثر شقه و شکاف در بالای حاکمیت را بازتاب می کند».
دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران ۱۷ دی ۱۳۹۴ (۷ ژانویه ۲۰۱۶)
با یورش وحشیانه و سازمان داده شده عوامل رژیم ایران به سفارت و کنسولگری عربستان سعودی در تهران و مشهد در دومین روز از سال جدید میلادی، تنش میان حکام ایران و کشور عربستان سعودی وارد دور جدیدی گردیده که از جهتی می توان از آن به عنوان سرفصل جدیدی در مناسبات رژیم حاکم بر ایران، نه تنها با عربستان سعودی که با دنیای عرب نام برد. تخریب سفارت عربستان توسط عوامل خامنه ای با واکنش اعتراضی گسترده ای در عرصه سیاست بین المللی و بویژه جهان عرب مواجه گشته و تاکنون بسیاری از کشورهای عربی روابط دیپلماتیک خود با رژیم ایران را یا کاملا قطع و یا به سطح پایینی تنزل داده اند.
شورای امنیت سازمان ملل متحد در بیانیه روز دوشنبه ۱۴ دی خود اعلام کرد: "اعضای شورای امنیت با شدیدترین لحن حملات به سفارت عربستان سعودی در تهران و کنسولگری این کشور در مشهد را محکوم میکنند". رژیم ایران که خود رکورددار اعدام، شکنجه و جنایت و فساد در جهان است و تاکنون ۶۲ بار توسط سازمان ملل به خاطر نقض ابتدایی ترین حقوق انسانی محکوم گردیده است، تلاش می کند با دجالگری خاص خود دلایل این رویارویی را صرفا به اعدام نمرالنمر مرتبط ساخته تا از این طریق نقش مخرب خود در آشوب های فرقه گرایانه در جهان اسلام را تحت شعاع قرار دهد. اما آیا خصومت رژیم ایران با کشور عربستان سعودی تنها به رویدادهای روزهای گذشته در آن کشور مربوط می گردد؟ تا قبل از به قدرت رسیدن خمینی و باندش در ایران، در هیچ مقطعی از تاریخچه روابط بین ایران و عربستان سعودی تنش و دشمنی به چشم نمی خورد. تیرگی روابط ایران تحت حاکمیت ملایان و کشورهای عربی و منجمله عربستان سعودی زمانی آغاز گردید که خمینی از بدو به دست گرفتن قدرت، سیاست "صدور انقلاب" به جهان و بویژه به کشورهای اسلامی را در دستور کار رژیم خود قرار داد. به گواهی تاریخ، جنگ فاجعه بار ۸ ساله بین رژیم خمینی و عراق نیز، مقدم بر هر چیز محصول همین سیاست مداخله جویانه و تحریک آمیز بود. (برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع شود به مقاله ارزشمند و تحقیقی دکتر عبدالعلی معصومی تحت عنوان " تحمیل کنندگانِ واقعی "جنگ تحمیلی") اگرچه خمینی و رژیمش با تمام قوا بر ادامه جنگ تا "رفع فتنه در عالم" اصرار داشتند و آشکارا همه کشورهای مسلمان منجمله عربستان سعودی را مورد تاخت وتاز زهرآگین تبلیغاتی خود قرار می دادند، کشورهای عربی، بیشتر در صدد تنش زدایی و همجواری مسالمت آمیز با ایران بودند. در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۳۶۱ روزنامه اطلاعات به نفل از تایمز چاپ لندن طی گزارشی نوشت: "پادشاهی سعودی به طور جدی تصمیم گرفته است جهت تشویق ایران به قبول آتش بس با عراق مبلغ هنگفتی به این کشور پیشنهاد دهد. سیاستمداران ذیصلاح براین عقیده اند که حکام سعودی و شیخ نشینهای حوزه خلیج فارس خود را آماده می کنند تا مبلغی در حدود ۲۰ میلیارد دلار به عنوان خسارات جنگی در اختیار ایران قرار دهند". لازم به یادآوری است که کارشناسان امور جنگی مبلغ پیشنهادی عربستان سعودی به ایران را بیشتر از خسارت واقعی وارد شده به ایران تا آن مقطع می دانستند! اما خمینی که جنگ را "یک نعمت و موهبت الهی" و "سرنوشت ملت را بسته به آن" می دانست (کیهان، ۱۲ بهمن ۱۳۶۲) همچنان بر طبل جنگ خانمانسوز و کینه کشی از کشورهای عربی می کوبید.
در راستای این سیاست آشوبگرانه، رژیم ایران در سال ۱۳۶۶ تعداد زیادی از پاسداران را به منظور تبلیغ برای "انقلاب اسلامی" در آن کشور در بین حجاج ایرنی به مکه فرستاد که مناسک حج آن سال را به آشوب کشیدند. پیشتر از آن پلیس عربستان علیرغم کشف مقادیر زیادی مواد منفجره در چمدان های بسیاری از به اصطلاح حجاج ایرانی از ایجاد درگیری با آنها اجتناب کرده بود! در این رابطه منتظری در کتاب خاطراتش به پرهیز مقامات سعودی از تنش با ایران اعتراف کرده و در نامه ای به خمینی می نویسد: "دشمن (دولت سعودی) در سال قبل از آن، در موضوع جاسازی و قرار دادن مواد منفجره در ساکهای حجاج با ما عاقلانه برخورد کرد و تا اندازهای اغماض کرد و ما موضوع را رسیدگی نکردیم بلکه مغرور شدیم و در سال بعد چنین مصیبت بزرگی برای عالم اسلام رخ داد".
اما خمینی در روز بیست ونهم تیر ماه سال ۱۳۶۷ در سخنرانی اش به مناسبت سالگرد جنایت عوامل خود در مکه گفت: "اگر از صدام بگذریم، اگر مسأله قدس را فراموش کنیم، اگر از جنایت های امریکا بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت. انشالله اندوه دلمان را در وقت مناسب با انتقام از امریکا و آل سعود برطرف خواهیم کرد و داغ و حسرت حلاوت این جنایت بزرگ را بر دلشان خواهیم گذاشت و با برپایی جشن پیروزی حق بر جنود کفر و نفاق و آزادی کعبه از دست نااهلان و نامحرمان به مسجد الحرام وارد خواهیم شد". البته این تنها خمینی نبود که آنچنان افسارگسیخته فریاد انتقام جویی بر علیه عربستان سعودی سر می داد. دو روز پس از واقعه آشوبگری مزدوران رژیم ایران در مکه، هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس وقت رژیم در ۱۱ مرداد ۱۳۶۶ در اجتماع کسانی که در مقابل مجلس رژیم به راهپیمایی اعتراضی در این رابطه دست زده بودند، گفت: " انتقام خون شهدا آن است که ریشه حکام سعودی در منطقه خشکانده شود". اگرچه نکات ذکر شده تنها گوشه ناچیزی از دخالتهای فرقه گرایانه و خصمانه رژیم ایران در رابطه با کشور عربستان را نشان می دهند، اما همین اندازه هم گویای این حقیقت است که علت این درگیری ها به هیچ عنوان اعدام فرد یا افرادی درعربستان نبوده بلکه تماما ریشه در سیاست های مداخله جویانه و جنگ طلبانه آخوند های حاکم بر ایران دارد که به دلیل ماهیت نامشروع خود ناگزیر از آن می باشد.
گروگانگیری، تخریب سفارتخانه ها و اعمال شانتاژ بر علیه وابستگان دیپلماتیک کشورهای بیگانه در ایران البته پدیده جدیدی نبوده و جزء لاینفک سیاست های باج خواهانه رژیم ملایان از بدو تاسیس آن می باشد. عدم پایبندی نظام ولایت فقیه حاکم بر ایران به قوانین و نرم های بین المللی همچنین خود دلیل مضاعفی بر عدم تعلق این رژیم به دنیای متمدن معاصر است. آنچه اما در این ماجرا امری جدید بوده و می تواند بویژه برای سیاستمداران غربی عبرت آموز باشد، شکست سیاست باج خواهی سیاسی و عقب نشینی خفت بار سران رژیم ایران پس از اقدام بسیار قاطع دولت عربستان سعودی مبنی بر قطع روبط دیپلماتیک با رژیم ایران است. محکومیت این وحشیگری از طرف نیرو های انتظامی رژیم و دولت آخوند روحانی و تعهدش مبنی بر عدم "تکرار چنین حوادثی" البته بیشتر شبیه یک جوک بوده و کسی را نمی فریبد. معلوم نیست چگونه خصوصی ترین ارتباطات مردم از نظر ماموران امنیتی و انتظامی رژیم پنهان نمی ماند اما در این مورد علیرغم درخواستهای مکرر کمک از طرف دیپلمات های محاصره شده در سفارت از وزارت خارجه رژیم هیچ اقدام جدی برای جلوگیری از این حادثه صورت نمی گیرد! یک پیام روشن البته در غلط گفتن های پی در پی سران رژیم ایران کاملا مشهود است و آن هم موقعیت بسیار ضعیف کلیت نظام ولایت فقیه و بن بستی است که در آن گرفتار است؛ نه می تواند ائتلاف عربی به رهبری عربستان سعودی بر علیه جاه طلبی های خود در منطقه را تحمل کند و نه حتی قادر است به سبک گذشته با شانتاژ و باج خواهی به مقابله با آن بپردازد. یقینا از پیامدهای این اقدام تبهکارانه رژیم ولایت فقیه که در محاصره بحرانهای داخلی و بین المللی هر روز بیشتر از روز قبل در حال از نفس افتادن است، تحکیم اتحاد کشور های عربی بر علیه نفوذ منطقه ای رژیم خواهد بود که عواقب تیره و تاری را در چشم انداز خواهد داشت. من تنها به یک مورد از فلاکت آتی ملایان اشاره می کنم و آن هم سقوط شتابان قیمت نفت و نقش تعیین کننده عربستان سعودی و متحدان عربش در این رابطه است که آخرین نفس زدن های "اقتصاد مقاومتی" آخوندی به آن بند است!
در حاکمیت خفقانآور دیکتاتوری، آنگاه که دهانها را میبندند، و قلبها را تیرباران میکنند، یا گلوها را بدار میکشند، همیشه در کنار صفیر تفنگهای مبارزان آزادی، صدایی بوده است.
صدایی همچون صدای خود مقاومت، که همچون مرغ حق، پیاپی باطل بودن ظالم، و بهحق بودن مبارزه برای برانداختن دیکتاتور را نشان داده، و مردم را مبارزه برانگیخته است.
صدایی که درست مثل صدای خود پیشتازان و مبارزان، و مثل همان کلام حق، نابودکردنی نیست. صدایی که ستمگر توان خاموش کردن آن را ندارد.
این صدا، صدای مادران، و خواهران و بستگان مبارزان و مجاهدان و زندانیان و شهیدان هر سرزمینی است.
در خفقان دیکتاتوری، وقتی مبارزی دستگیر میشود، اولین قلبی که برای آزادی او میتپد قلب نزدیکترین کس، یعنی مادر است. اولین قطرات اشک از چشم مادر میچکد و اولین تلاشها از خانه او آغاز میشود، و اولین گامها در راه گذاشته میشود.
از اولین روزهای شروع مبارزه علیه دیکتاتوری سلطنتی این صدای مادران و خواهران و بستگان بود که جلوی زندانها ستم دیکتاتوری را فاش میکردند و در تمامی این سالها نیز همین صدا، امتداد داشته، تا امروز که هنوز هم، صدای رسواگر مادران، از جلوی زندانها، از سر مزارهای شهیدان و از خاورانها هر روز به گوش میرسد.
خواهر مجاهد سهیلا صادق، در مصاحبهای در هفدهم دیماه 85 در مورد نقش مادران در آن سالها گفته است:
«رژیم شاه میخواست اینطور القا کند که خبری نیست و مشتی خرابکار در زندانها هستند، اما خانوادههای زندانیان سیاسی تلاش کردند که طی این سالیان (از50 تا 57) شعار آزادی زندانیان سیاسی را به یکی از اصلیترین خواستههای تظاهرات مردمی که در سال 57 برگزار میشد تبدیل بکنند. … و (در آخرین روزهای دیکتاتوری شاه) تحصن خانوادهها در دادگستری یکی از حرکتهای فراموشیناپذیر و بسیار بسیار مؤثر خانوادهها بود».
بله! خروش مادران اولین جویباری است که از کوه درد و خشم سرازیر میشود و بعد در دشت مبارزه خلق، نهرها را به جریان میاندازد و رودخانه انقلاب جاری میشود.
پس میتوان گفت که «آه مادران و دعای پدران و فریاد دادخواهی بستگان زندانیان در درگاههای زندانها تنها، آه نیست. بلکه شمشیری است تیز، که قلب دیکتاتوری را نشانه میگیرد، و روز به روز تاریکی اختناق را از هم میدرد. شمشیری که دیکتاتور نمیتواند از تیزیاش بکاهد و نه میتواند آن را از دست مردم خارج کند. راستی چرا حتی درگذشت هر کدام از این مادران، خود به گردهمایی و کانون انتشار پیام مقاومت تبدیل میشود. راستی درگذشت مادر داعی، حقانیت و حضور و امتدادداری کدام راه را یادآوری کرد؟ درگذشت مادر بهکیش، خون به ناحق ریخته چه کسانی را به یادآورد؟ و همینطور تجمعات و سخنان و اعتراضها و دادخواهیهای مادران ستاربهشتیها، و ریحانهها و سعیدزینالیها و مصطفی کریم بیگیها، وبهنود رمضانیها، و و و... ... بر سر مزارها و در جلوی زندانها، جنایات چه کسی را پیش چشم مردم ایران و جهان میگذارد؟
علاوه بر همه اینها، حضور این مادران و اعتراضهای شجاعانهشان، از شجاعت و اراده زنان ایران که سالهاست زیر ستم آخوندهای ولایتفقیه قرار دارند خبر میدهد. حضوری که در قیام 88 بهخوبی در صفوف مقدم تظاهراتها به چشم میخورد. پس باید به برق این شمشیر حقانیت و مظلومیت و شجاعت، سلام کرد و از آن اراده و شجاعت و توان و امید برای ادامه راه گرفت.
ضربهیی که رژیم آخوندی در پی حمله به سفارت عربستان در تهران خورد، چنان بود که باعث شد موج بلند بحران، رو به داخل خود رژیم برگردد. اکنون هر باند تقصیر را به گردن دیگری میاندازد و به این ترتیب، جنگی بر جنگهای درونی رژیم اضافه شده است. باند رفسنجانی روحانی حرفشان این است که باند خامنهای برای موش انداختن در دیگ تعامل، اقدام به این کار کردند. جهانگیری معاون اول روحانی گفت: «نمیشود که در کشور یکی بگوید دنبال تعامل با دنیا هستیم و یکی برود سفارت بگیرد» (مردمسالاری 15دی94).
روزنامه مردمسالاری (16دی 94) در مقالهیی نوشت: «تخریبچیهای داخلی چه خودسر باشند و چه از رئوس پیدا و پنهان خود دستور بگیرند، مطمئناً مترصد این بوده و هستند تا از هر بهانهیی کوچک خنجر تیزی بسازند تا در پشت دولت فرو کنند. اینان قطعاً میدانستند که با به آتش کشیدن سفارت یک کشور، آن چه ظریف و گروهش در طی این سالها رشتهاند را پنبه میکنند. عربهای وهابی توپ را به همراهان افراطی خود در داخل پاس دادند و آنها نیز با گل به خودی در دقیقه یک جواب این محبت را دادند».
صادق زیبا کلام، یکی از اعضای باند رفسنجانی هم نوشت: «اگر عدهیی میخواستند برنامهریزی کنند تا تلاشهای دوساله دیپلوماسی دولت روحانی را بر باد بدهند، از این قشنگتر نمیتوانستند برنامهریزی کنند. گویی عدهیی اصرار داشتند و دارند تا این پیغام را به جهانیان برسانند که فریب لبخندهای ظریف… را نخورید؛ هیچچیز تغییر نکرده و توانمندی لازم در دست ماست. گویی عدهیی اصرار دارند به دنیا اعلام کنند چهره نادرستی که دشمنان ایران اسلامی سعی میکنند از ما در دنیا ترسیم کنند، خیلی هم نادرست نیست» (روزنامه شرق 16دی 94).
روزنامه حکومتی اعتماد (16دی 94) روی دست داشتن باند مقابل در این ماجرا انگشت گذاشت و نوشت: «اگر دستگاه قضایی پرونده دستگیر شدگان را شفاف کند، شاید افراد بیشتری مرتبط با برخی از گروههای سیاسی اصولگرا در این اقدام خلاف منافع کشور پیدا شود که البته انتظار میرفت در این زمینه حداقل شجاعت را به خرج دهند و با اسم و رسم خود را معرفی کنند و مسئولیت کار را پذیرا شوند».
در مقابل، باند خامنهای هم حرفهای مختلف و متناقضی زدند. سرمقاله روزنامه حکومتی وطن امروز (14دی 94) با عنوان «سفارت سعودی در آتش انفعال دولت» نوشت: «قطعا اصلیترین عامل در ماجرای ورود به سفارت آلسعود در تهران، انفعال دولت ایران در مقابل اقدامات ضدایرانی این پادشاهی است». همین روزنامه در مقاله دیگری تحت عنوان ” انقلابیگری جوانان ایرانی و تأثیر آن بر رفتار ظالمان“ با دفاع و تمجید از اوباش مهاجم، دیپلوماسی روحانی را هدف قرار داد و نوشت:
«حرکت پیشرو مردم توانست حساب ذخیره قدرت نرم جمهوری اسلامی را که با عقبنشینیهای مکرر دیپلوماتیک، تضعیف شده بود با دوپینگی ویژه سرشار کند. حال تصور کنید اگر به چنین نمایه قدرتمندی، ابزارهای پیشرفته «دیپلماسی انقلابی» نیز اضافه شود، برش نظام تا چه اندازه در فضای بینالمللی بیشتر میشود» (وطن امروز ـ 16دی 94).
خبرگزاری تسنیم متعلق به نیروی تروریستی قدس (16دی 94) هم «بیغیرتی و بیلیاقتی» دولت روحانی را علت بروز این ماجرا دانست و نوشت: «زمانی که اجازه ملاقات وزیر خارجه و رئیسجمهور ایران با وزیر خارجه و پادشاه عربستان داده نشد، وزیر خارجه ایران پای میز امیر کویت زانو زد تا واسطه شود… این ننگ، بیغیرتی و ترویج بیلیاقتی است که برای هر مسلمانی غیرقابل تحمل است. از ابتدا مشخص بود که این برجام بیفرجام نمیتواند به نفع ملت باشد. امروز بیشترین توطئهها صورت میگیرد و رهبری بهشدت ایستاده و تنهاست»
از اظهارات هر دو جناح پیداست که خامنهای با حمله به سفارت در آستانه انتخابات، میخواست با یک تیر چند نشان بزند و با این «فتحالفتوح» هم روحیه نیروهای خودش را ترمیم کند، هم سرمایهگذاریهای باند رفسنجانی روحانی برای تعامل را به باد دهد و هم در پناه آن، کاندیداهای رقیب را قلع و قمع کند. اما حالا، این تیر کمانه کرده و همه نقشههایش به هم خورده است. اینکه در انتخابات چه خواهد کرد، معلوم نیست. اما مشخص است که با موضعگیری قاطع عربستان و کشورهای منطقه و محکومیت بینالمللی که این حمله نصیب دیکتاتوری تروریستی آخوندها کرده، آن را در مخمصه و تنگنای شدیدی گرفتار ساخته است.
باند رفسنجانی روحانی هم حال و روز بهتری ندارد. آنها، همانطور که خودشان اذعان میکنند، همه وعدهها و آرزوهایشان را بر باد رفته میبینند و دلسوخته از این هستند که همه پی بردند که چیزی در این فاشیسم دینی تغییر نکرده و تا وقتی هم که ولیفقیه هست، تغییر نخواهد کرد. این نکته روشن میکند که بعد از این شاهد تشدید کیفی و باز هم بیشتر جنگ هژمونی خواهیم بود. به این ترتیب در این جریان، هر دو باند و کل رژیم بازنده شدند.
در مقابل، حرف عربستان و متحدانش خیلی صریح و روشن است؛ در همین رابطه وزیر خارجه عربستان گفت: «رژیم ایران باید تعیینتکلیف کند که یک دولت است یا عامل صدور انقلاب و جنگافروزی… به رژیم ایران اجازه نمیدهیم منطقه ما را ناامن کند» (تلویزیون الجزیره – 15دی 94).
البته این فقط اعلام یک موضع سیاسی نیست، بلکه هم او (عادل الجبیر) در کنفرانس مطبوعاتی مشترک با دمیستورا (نماینده سازمان ملل در امور سوریه) تأکید کرد که عربستان به کمکهای سیاسی، نظامی و اقتصادی خود به مردم و اپوزیسیون سوریه ادامه میدهد و از برکناری اسد کوتاه نمیآید (تلویزیون العربیه در 16دی 94).
عربستان و کشورهای متحد او در ائتلاف ضدتروریستی، تا کنون نشان دادهاند از آنجا که پای امنیت خودشان در میان است و وضعیت سوریه و عراق و یمن و کاری را که رژیم در آنها کرد، پیش روی خود دارند، حرفشان جدی است!
بنابراین ولیفقیه درست مثل شرایط زهر خوران هستهیی، اکنون در یک بنبست یا بر سر یک دو راهی دیگر گیر کرده است؛ اینکه زهر منطقهیی و بیرون کشیدن از سوریه و به دنبالش عراق و لبنان و تمام منطقه، آری یا خیر؟! روشن است که سرانجام هر یک از این دو راه، پرتگاه سرنگونی است.
اگر اسماعیل یغمائی تا چندی پیش نمیدانست که " در کجا ایستاده است" ؛ حالا او میتواند با نگاهی به راه طی شده، جایگاه و مختصات وجودی و هویت خود را دقیقا بازبیند. او نمونه بارز و تاسف انگیز سقوط فردی است که انسانیت و محبت و دوستی را قدر نشناخت و در مسیری که جز "خیانت" نامی بر آن نمیتوان گذاشت تا آنجا پیش رفت که حقیقت را فدای خواستهای خویش کرد. ایکاش اسماعیل همچون " ژان باتیست کلمانس" شخصیت رمان سقوط آلبرکامو لحظه ای به خود میآمد و در مقابل وجدان خویش لحظه ای به قضاوت می نشست. ایکاش او نیز از آنچه در جلوی چشمانش اتفاق افتاده و میافتد یکه میخورد وسقوط خود را به کثیف ترین منجلاب تاریخ معاصر درک میکرد. افسوس که او دیگر حتی استعداد تمیز خطر واشمئزاز از بوی تعفنی که اطرافش را فراگرفته است از دست داده است. اسماعیل یغمائی اکنون پای ثابت همه دسیسه هائی که مستقیما یا به نیابت ازطرف وزارت اطلاعات رژیم علیه مجاهدین طراحی میشود در آمده است. او درآخرین دسیسه ای که اخیرا هیئات متوسلین به ولایت علیه مجاهدین علم کرده اند باز هم علمدار شده وبرای بازگشت همسر سابق یک بیمار روضه خوانی میکند. دلنوشته خانم مینا انتظاری در این رابطه اهداف و انگیزهای پشت و روی پرده این سناریو را روشن کرده است. در این ماجرا اما انگیزه اسماعیل یغمائی برای مرثیه خوانی، بیشتر بخاطر وضعیت مشابه خود اوست. او که نمیتواند "انتخاب" و "استقلال" زنان در تعیین سرنوشت خود را برتابد، زمانی سناریوی "مرگ مشکوک" همسر سابقش در اشرف را علم کرد. بعد از آنکه دروغ بودن این علم شنگه برملا شد و همسرسابقش به او پاسخ داد، وی باز هم از رو نرفتت و به هجوگوئی وپریشانگوئیهای خود ادامه داد. او بطرز رقت انگیزی با یک عنصراطلاعاتی شناخته شده رژیم همنشین شده و طی سلسله برنامه هائی به بازجوئی های این عنصر پلید تن داده است. سئوالات مطول عنصر مذکور دقیقا با همان فرهنگ و اصطلاحات آخوندی است وبه سبک سربازجوهای اطلاعاتی تنظیم و طراحی شده است. بازجوی مربوطه ابتدا اتهام وهدف را به مخاطب تفهیم میکند و پاسخ دلخواه را به او دیکته مینماید. روشنفکر درمانده و مبارز دروغین نیز بادی به غبغب میاندازد و با استفاده از فن حرافی و معلومات پراکنده، از موضع یک "مبارز سابق" که اکنون از گذشته خود پشیمان ودر پرسه زنی های خود در خارج کشور به سکولاریسم و "حقیقت"! دست یافته است مدعی میشود که " این شما هستید که مبارزه راکنار گذاشته اید و ما در حد امکانات فردیمان داریم با ظلم مبارزه میکنیم....شمائئید که ضد مبارزه ایدو..." اگرا اینها تراوشات یک ذهن پریشان و بیمار نیست، پس چیست؟! . اسماعیل یغمائی میتواند با استراتژی، تشکیلات و راه و روش و انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین مخالف باشد. اما اینها دردهای اسماعیل یغمائی نبوده و نیست. همه اینها پس از آنکه همسر سابقش اعلام استقلال کرد و راه خود را آزادانه انتخاب نمود برای او به مشکل و درد بدل شد. این "روشنفکر سکولار"! که داوطلبانه به بازجوئی یک مامور اطلاعات نشسته بر خلاف ابتدائی ترین پرنسیپهای اخلاقی، اطلاعات و مباحثی که زمانی بر اساس اعتماد تشکیلاتی در جریان آن قرار گرفته بوده را در اختیار او میگذارد. اگر این خیانت نیست پس چیست؟! جنابتان بر اساس کدام منطق دمکراتیک به خود اجازه میدهید که افرادیکه برای مبارزه به راه و روش و سازمان مشخصی روی آورده اند را عناصری نادان و نا بالغ و فریب خورده که ملعبه دست رهبرانشان هستند قلمداد کنید؟ آیا اینها همان ادعاها و تبلیغات رژیم ولایت فقیه علیه مجاهدین نیست؟! راستی شما از سیاست و مبارزه چه میدانید به جز کلماتی که خوانده یا شنیده اید؟ ایکاش میتوانستید این واقعیت را درک کنید که ورود به مبارزه امری انتخابی و آگاهانه است و هیچکس( نه مسعود رجوی و نه هیچکس دیگر) نمیتواند کسی را به مبارزه مجبور یا از آن برحذر دارد. این هم از عجایب روزگار ماست که این جماعت علاف ( که به گفته یکی، دامنه فعالیتشان از آشپزخانه تا کامپیوتر است) در حالیکه تمام هم و غمشان بر علیه مجاهدین ساز شده و هر روز منتظرند تا به بهانه ای گزک بگیرند و در راستای "نقشه راه رژیم" بلوائی علم کنند، همزمان بطرز مضحکی میخواهند با چند فحش و بد وبیراه به رژیم ، دستهای آلوده خود را پنهان کرده و خود را منزه و مستقل جلوه دهند. شما میتوانید پشتک و وارو بزنید و در قلب حقیت بکوشید. اما این جمع نقیضین و این دروغ بزرگ را هرگز نمیتوانید توجیه کنید. درست است که امروزدر غربت هر تواب سست عنصری میتواند لاف نمایندگی شهدا و زندانیان سیاسی را بزند و کتاب بنویسد، سایت درست کند و خودش را پهلوان پنبه میدان مبارزه قلمداد کند. اما چنانکه دیدیم این قبیل ادعاهای پوشالی در برابر حقیقت همچون حباب میترکند و باعث رسوائی مدعی میشوند. اسماعیل یغمائی نیز جسته و گریخته از" سرخی و نیمه سرخی و نارنجی" بودن خود سخن میگوید و از شهدای مجاهدین( از جمله طه میرصادقی جواد میرهاشمی، بتول اسدی ، ثریا شکرانه ، ابوالقاسم مهریزی، اسلام قلعه سری و.....) چنان یاد میکند که گویا آنها در رکاب ایشان جان فدا کرده اند و اگر زنده بودند ( با عرض پوزش از این شهدا) اکنون در کنار جنابشان به مبارزه علیه مجاهدین مشغول بودند. اسماعیل نیز میتواند تا دلش میخواهد حرف مفت بزند و برای خودش سوابق مبارزاتی بتراشد و حتی از عکس خود در کنار مرضیه کسب وجهه نماید. اما عاقلان میدانند که حقیقت چیست*! وانگهی ملاک قضاوت هر فرد یا جریان سیاسی در عملکرد و دوری و نزدیکی آن با دشمن مردم سنجیده میشود و نه هیچ چیز دیگر. پس اسماعیل یغمائی و دیگر مغبونان هیات متوسلین به ولایت، بیهوده تلاش میکنید کالای پوسیده خود که به خون و جنایت و پلیدی آخوندها آلوده است را در ویترینهای مجازی زرد پژواک دهند. چرا رک و پوسکنده نمیگوئید! هدف شما نابودی مجاهدین و فرو پاشی تشکیلات مبارز آنهاست. این همان چیزی است که نظام جنایتکارولایت فقیه سی و اندی سال است که در پی آن بوده وهست.امری که هر بیشتر برای تحقق آن جنایت کرده است خوشبختانه کمتر به هدف نزدیک شده است. حالا شما به پروسه سقوط ، به همدستی و همراهی با دشمن ولاجرم به سهم وشرکتتان در جنایت علیه جان برکفان آزادی بنگرید و اگر هنوز اندک شرافت و انسانیتی در وجود نفله شده تان باقی است از این همه پستی شرم کنید. ---------------------------------------------------------------------- * هدف من از این نوشته نه پاسخگوئی،نه افشاگری و نه دهن به دهن شدن بااسماعیل یغمائی است. چنانکه چندی پیش یکی از دوستان سابقش به او متذکر شده بود او هیچگاه سیاسی نبوده و من اضافه میکنم که اوهیچگاه آگاهانه راه مبارزه را انتخاب نکرده و از بد روزگار به این وادی کشیده شده است. با این وجود مجاهدین در تمامی مراحل با بزرگواری بی نظیری هر آنچه در توانشان بود نثارش کردند. شرح این نمک نشناسی خود حکایت مفصل دیگری است که من آگاهانه در اینجا از آن میگذرم.
فاطمه اکبری نسب، مامور وزرات اطلاعات آخوندی در آلمان
روز چهارشنبه 6 آبان ۹۴دادستاني آلمان اعلام كرد يك مرد 31 ساله به نام «میثم ب» را به اتهام
مزدوري براي وزارت اطلاعات رژيم ايران و جاسوسي عليه سازمان مجاهدين خلق ايران دستگير كرده است.
بنا براين خبر منازل 5 تن ديگر به اتهام مشابهي، يعني جاسوسي عليه مجاهدين توسط دادستاني آلمان مورد بازرسي
قرار گرفته است. پلیس آلمان درهنگام دستگیری آنها با آمادگی و تجهیزات کامل وارد محل استقرار آنها شده است.
گفته میشود،آنها از مدتها قبل تحت نظر پلیس آلمان قرار داشته و ارتباطات آنها تحت کنترل بوده است .
یکی از ۵ نفری که منزلش مورد بازرسی قرار گرفته است، زنی به نام فاطمه اکبری نسب ساکن شهرکلن میباشد.
او ازسالهاپیش مظنون به همکاری با وزارت اطلاعات آخوندی بوده است. وزارت اطلاعات طی سالهای گذشته، به شیوه های
مختلف سعی کرده، برخی از ایرانیان حقیر وپست را برای جاسوسی علیه پناهندگان ایرانی و بویژه مجاهدین اجیر نماید.
اداره حراست آلمان هر ساله به جامعه ایرانی وبین المللیدراین زمینه گزارش داده است. بطور مثال: در گزارش سال۲۰۱۱ در
مورد فعالیت های وزارت اطلاعات در آلمان مینویسد:«فعاليتهاي جاسوسي ايران كه عليه آلمان صورت ميگيرند، اغلب
توسط وزارت اطلاعات انجام ميشوند. يك موضوع محوري در فعاليتهاي جاسوسي [ايران] شناسايي مخالفان تبعيدي در
بين جامعه ايرانيان مقيم آلمان مي باشد كه جمعيت آنها به 50.000 نفر بالغ ميشود. در اين رابطه سازمان مجاهدين خلق ايران
MEK و بازوي سياسي آن شوراي ملي مقاومت ايران NWRI به طور خاص در مركز اين فعاليتها قرار دارند. علاوه بر
اين واواك يك علاقه شديد عملياتي براي شناسايي اهدافي در آلمان، بخصوص در بخش سياست خارجي و امنيتي، از خود نشان
ميدهد. در راس اين فعاليتها جمع آوري اطلاعات در مورد تاسيسات آلمان در داخل خارج از كشور و همچنين برخورد با
شهروندان آلماني قرار دارد.» در انتهاي گزارش تحت عنوان ”ارزيابي” چنين آمده است : «اصليترين وظيفه دستگاه
جاسوسي رژيم، حفاظت و تثبيت رژيم فعلي است. از اين رو در آينده نيز رژيم ايران روي اپوزيسيون ايران در آلمان تمركز
خواهد داشت. »
فاطمه اکبری نسب کیست ؟
فاطمه اکبری نسب، فرزند یکی ازساکنان لیبرتی به نام مرتضی اکبری نسب میباشد. برادرمرتضی اکبری نسب به نام رضا اکبری نسب (رضا سرابی) که سابقا یکی از خائنین اکثریت بوده، به استخدام وزارت اطلاعات درشهر تبریر درآمده و اکنون یک مامور فعال در انجمن نجات تبریز میباشد.
پدرفاطمه اكبري نسب درآوريل ۲۰۰۸، درشرایطی که امکان دیدار خانوادگی در اشرف میسر بود، فاطمه را به اشرف دعوت کرده
بود. فاطمه اکبری نسب این دیدار را به اطلاع رضا اکبری نسب میرساند و از این طریق وزارت اطلاعات وارد این دیدار خانوادگی میشود تا ازاین طریق یک جنگ روانی کثیف را به مجاهدین تحمیل نماید. فاطمه اکبری نسبت از همان زمان همکاری خود را با وزارت اطلاعات را آغاز میکند.
وزارت اطلاعات با طرح مشخصی رضا اکبری نسب را از تبریز به همراه یک مزدور دیگر به نام رضا صادقی جبلی(که قبلا افشا شده است) به عراق می فرستد و آنها را با فاطمه اکبری نسب در هتلی در بغداد وصل میکند. درتاریخ ۲۲ می ۲۰۰۸ فاطمه اکبری نسب به همراه رضا اکبری نسب و رضا صادقی جبلی به درب اشرف مراجعه میکنند تا به توطئه خود لباس خانوادگي بپوشانند.
برای فاطمه اکبری نسب پيشاپيش و قبل از حرکت از آلمان روشن بوده كه اين مسافرت نه براي ديدار پدر و برادرش، بلكه بمنظور اجراي سناريويي وزارت اطلاعات میباشد. سايتهاي وزارت اطلاعات نوشته بودند که رضا صادقی جبلي بعنوان مترجم همراه فاطمه اکبری نسببوده است. در حاليكه صحبت با پدر و برادرش و افراد كمپ اشرف كه همه ايراني بودند چه نيازي به مترجم انگلیسی زبان داشته است؟ مگر هزاران خانواده ای که طی آن سالها به اشرف آمده بودند و با خانواده های خود ملاقات کرده بودند و گاه چند ین ماه نزد خانواده های خود دراشرف مانده بودند، مترجم به اشرف آورده بودند؟ آوردن یک مزدور شناخته شده تحت عنوان مترجم برای ملاقات با چه مقامهایی بوده است؟ چه کسی این ملاقاتها را برنامه ریزی کرده بود ؟
هدف وزارت اطلاعات این بود که با ايجاد شانتاژ و جنجال با مسئولين انتظامات درب ورودي اشرف وبا سربازان آمریکایی و عراقی درگیری ایجاد کرده و براي بهره برداريهاي عمليات تروريستي و سياسي آتي وزارت اطلاعات عليه مجاهدين مستقر در شهر اشرف زمينه چيني نمايند.
عليرغم اينكه بهانه فاطمه اکبری نسب براي حضور در اشرف، ديدار با پدر و برادرش بود ولي به درخواست و اصرار محبتآميز پدر براي رفتن بداخل اشرف و اقامت چند روزه در كنار پدر و برادر بعد از سالها دوري، جواب منفي داده و بجاي عواطف فرزندي دور از پدر، بعد از چند دقيقه به پدرش فحشهای ركيك میدهد. عليرغم توهین های غير معمول وغیرمتعارف فاطمه، تلاشهای پدرش برای آرام کردن او راه به جایی نبرده و فایده ای نمیکند، زیرا پولها و توجیهات وزارت از اویک فرد سنگدل ساخته بود.
رضا اکبری نسب طی گزارشی به تاریخ ۲۹می ۲۰۰۸ دربنیاد سحربرخوردهای فاطمه اکبری نسب را چنین توصیف میکند: فاطمه « شروع به پرتاب سنگ به طرف قرارگاه ميکرد وفريادهاي گوشخراش وي دنيايي راتکان ميداد.»
فاطمه درجواب پدرش كه از او سوال میکند، مگر تو براي ديدار من و برادرت به این جا نيامده ایي؟ چرا حاضر نیستی که به همراهي من به اشرف بیایی ؟ولی او درجواب بهانه آورده كه: «من به شوهرم قول داده ام كه داخل شهر اشرف نشوم و نميخواهم زندگي خانوادگي ام را خراب كنم .؟!!
ازآنجا که وزارت اطلاعات به فاطمه اکبری نسب دستور داده بود که به هیجوجه حق ورود به اشرف را ندارد، او حق هیچگونه تصمیم گیری نداشته است، زیرا برای وزارت اطلاعات ثابت شده بود هر خانواده ای که به منطور دیدارخانوادگی وارد اشرف بشود یا در اشرف باقی خواهد ماند و یا تحت تاثیر مجاهدین قرار گرفته و به پیکی برای مجاهدین در داخل و خارج کشور تبدیل میگردد. به همین دلیل ورود به داخل اشرف برای خانواده هایی که به اشرف اعزام میشدند، مرز سرخ بود .
رضا اكبري نسب به نقش وزارت اطلاعات در اين طرح كثيف اذعان كرده و در گزارشي از سفرش که در سايت آوا وابسته به وزارت اطلاعات روز 30 مي 2008 درج شده بود نوشت : «اخیرا و بطریق تلفنی او [فاطمه] را به مسافرت به اشرف دعوت کرده بودند که این برنامه ریزی ما نقشه ی آنها را برباد داده بود.» پس روشن است که رفتن فاطمه اکبری نسب و رضا اکبری نسبت و همه خانواده های وزارتی به مقابل كمپ اشرف، ”برنامه ريزي” و ”نقشه كشي” وزارت اطلاعات بوده و نه یک دیدار خانوادگی ؟!!
زمانيكه نيروهاي آمريكايي حفاظت كننده از شهر اشرف متوجه میشوند که آنها قصد درگيري دارند، به آنها هشدار داده و رضا جبلی را برای ساعاتی دستگیر کرده و به او دستبند میزنند و سپس آنها را اخراج میکنند.
روزنامه هاي مختلف رژيم و شعبه ها و انجمنهاي وزارت اطلاعات كه آماده بهره برداري از اين سناريوي كثيف و طراحي شده بودند، در همان تاريخ اين واقعه را بعنوان يك خبر با دروغهاي شاخدارو با آب و تاب منعكس كردند. که تعدادی از آنها به قرار زیراست :
سايت اينترلينك و بنياد خانواده سحر، سوم ژوئن 2008: « به قرار اطلاع، همسر خانم فاطمه اکبري نسب در آلمان مورد تهديد سازمان مجاهدين خلق قرار گرفته است. فاطمه هم اکنون در بغداد مشغول اقدامات حقوقي براي وادار کردن سازمان مجاهدين خلق جهت ديدار با برادرش موسي در قرارگاه اشرف مي باشد».
سايت پرواز 29 مي 2008: «صبح روز پنجشنبه دوم خرداد ماه جاری آقای رضا اکبری نسب به همراه برادر زاده اش خانم فاطمه اکبری نسب و آقای رضا صادقی از فعالین بنیاد خانواده سحر در بغداد به عنوان مترجم و راهنما به قرارگاه اشرف مراجعه کردند. هدف ازاین دیدار این بود که خانم فاطمه اکبری نسب دیداری با آقای مرتضی اکبری نسب (پدر فاطمه) و همچنین آقای موسی اکبری نسب (برادر فاطمه) که در قرارگاه اشرف مستقر هستند داشته باشد.»
روزهاي بعد فاطمه اكبري نسب زير نظر ”بنياد خانواده سحر”که یک انجمن وابسته به وزارت اطلاعات در بغداد میباشد نوشته بود: «فاطمه اکبری نسب دنبال اقدامات حقوقي عليه پدرش در بغداد بوده است» که نشان از عواطف بالاي او به پدرش میباشد؟؟!! راستی رابطه فاطمه اکبری با بنیاد سحر و بتول سلطانی یک مامور بد نام وزارت اطلاعات چگونه برقرار شده است ؟
دم خروس وزارت اطلاعات در روزهای بعد کاملا نمایان میشود: برخی از روزنامه ها و سايتهاي وابسته به وزارت اطلاعات و حتي تلويزيون دولتي عراق، وابسته به نوري مالكي نخست وزير جنايتكار عراق، گزارشاتی را از رفتن فاطمه اکبری نسب به درب قرارگاه اشرف را منتشر کردند تا زمینه سیاسی کشتار مجاهدان اشرفی را فراهم نمایند. راستی چه کسی رابطه فاطمه اکبری نسب را که جدیدا از آلمان به عراق رسیده بود، را با مطبوعات عراقی فراهم کرده است؟
فعاليتهاي فاطمه اكبري در اروپا
از سال 2008 که فاطمه اكبري نسب به وزارت اطلاعات وصل میشود، بلافاصله به تکرار حرفهای وزارت اطلاعات در هرجمعی علیه مجاهدین می پردازد، او هم چنین تلاش میکرده تا مانع نزديك شدن، نفرات پيرامون خود با مجاهدين بشود. تعدادی از ايرانياني كه در معرض برخوردهاي او بوده اند شاهدي بر فعاليتهاي او هستند. طبق اخبار موثق، او در مقابل اينكارها، پول ثابت ماهيانه دريافت مي كند ولي بتوصيه عمويش، همه جا وانمود مي كند كه در آمدي ندارد و وضعيت مالي اش خراب است.
طي سالهاي اخير فاطمه اکبری نسب دو بارازجانب وزارت اطلاعات به آلبانی سفر کرده است.
نوبت اول در اواخر اکتبر ۲۰۱۳ به مدت یک هفته و نوبت دوم در تاریخ ۱۹ نوامبر همان سال بمدت دو هفته بوده است. در سفر دوم كه فعاليتها و اقدامات او براي پليس آلباني لورفته بود، هنگام خروج از كشور، بوسیله پلیس آلبانی مورد بازجویی قرار میگیرد و از ترس دستگيري دیگر به آلبانی باز نمیگردد. او برای این که گرفتن پول از وزارت اطلاعات برای سفرهایش را بپوشاند، وقتی که از او سوال میشود که هزینه های این مسافرت را چگونه تامین میکنی ؟ او درجواب مدعی شده ، طلاهایم را برای تهیه بلیط این مسافرت فروخته ام؟!!
ماموریت فاطمه اکبری نسب درآلبانی جمع آوری اطلاعات از وضعيت و مواضع نفرات مختلف و همچنين مناسبات مجاهدین و مسئولان آن بوده است. او تلاش میکرده با برقراری رابطه با تعدادی ازهواداران مجاهدین آنها را به همکاری با وزارت اطلاعات تشویق نماید .
فاطمه اكبري نسب قبل از اينكه در 28 اكتبر 2015 با حكم دادستاني بازداشت شود، بعنوان يك ماموريت، دوبار پشت سرهم به برلين تردد داشته تا ضمن جاسوسی، رد نفراتی را که وزارت اطلاعات به او داده بود را بدست بیاوردتا امکان تماس وزارت اطلاعات را با آنها فراهم نماید كه البته دراينكار شكست خورده است. علت بازجویی از او نيز ارتباطات طولاني مدتش با وزارت اطلاعات و جمع آوري و دادن اطلاعات میباشد.
رابطين فاطمه اكبري نسب در وزارت اطلاعات چه كساني هستند ؟
علاوه بر سفارت رژیم در آلمان، وزارت اطلاعات در تهران و پايگاه نیروی تروریستی قدس در سفارت رژيم در بغداد نيز مستقيما در استخدام و بكارگيري عوامل جديد براي گشتاپوی ملایان فعاليت دارند.
فردی که عضوگيري و هدايت شبكه جاسوسي دستگير شده در آلمان را بعهده داشته است، يك افسر قديمي وزارت اطلاعات و نيروي تروريستي قدس با ۳۰ سال سابقه ، بنام كيانمهر اهل ساري (با نام مستعار سجاد) میباشد. سجاد در سفارت رژیم درعراق مستقر بوده و سوابق و فعاليتهاي او بارها توسط مقاومت ایران افشا شده استه هتل مهاجر در بغداد محل اصلی سجاد میباشد. فاطمه اکبری نسب در ارتباط با سجاد قرار داشته است و ماموريتهايي كه توسط فاطمه اکبری نسب در آلمان اجرا ميشد از جانب سجاد به او ابلاغ میشود ،گزارش نتايج آن نيز به سجاد داده میشود. درحالی که فاطمه ارتباطش با سجاد را مخفي مي كند و مدعی است فقط با رضا اکبری نسب رابطه دارد .
سوابق رضا اكبري نسب
رضا اكبري نسب سالهاست که ازمسولين انجمن نجات در شهر تبريز میباشد. خانواده های مجاهدین به دلیل شدت نفرت از این ارگان سرکوب آن را انجمن «نجاست» می نامند، زیرا هرکس که با آن تماس بگیرد به نجاست آخوندی و جنایتکاران وزارت اطلاعات آلوده میشود.
انجمن نجات ارگان سرکوب خانواده ها میباشد که ازطريق فشار وتهديد از خانواده ها ميخواهد كه درجلسات انجمن نجات شرکت نمایند.
دراین جلسات تحت عنوان دلسوزی برای فرزندانشان از خانواده ها میخواهندیابه درب لیبرتی بروند ویا برای فرزندانشان نامه بنویسند و آنها را تشویق به خروج از لیبرتی نمایند و یا به ارگانهای بین المللی نامه نوشته و مجاهدین را مقصر و مانع دیدارهای خانوادگی قلمداد نمایند. هدف اصلی وزات اطلاعات از این اقدامات آماده سازی برای حملات جنایتکارانه با موشک علیه لیبرتی میباشد.
رضا اکبری نسب چند بار همراه با سیرک خانواده ها به درب اشرف مراجعه کرده و با ۳۲۰ بلندگو همراه با مزدور وزارت اطلاعات مصطفی محمدی به فحاشی علیه ساکنان لیبرتی پرداخته و بطورمستمر بر روی سایتهای وزارت اطلاعات با اسامی مستعار و اصلی علیه مجاهدین لجن پراکنی میکند.
منجمله او درتاريخ سوم فوريه 2008 به قرارگاه اشرف مراجعه كرده و با فشار قصد داشت كه برادر وبرادر زاده اش را مجبوربه برگشتن به ايران بنمايند.
رضا اكبري نسب یکبار بمدت 3 ماه همراه با گروهي از مأموران اطلاعات و نيروي قدس از داخل و خارج ايران براي توطئه وشكايت و لجن پراكني عليه مجاهدان شهر اشرف به عراق فرستاده شده بود. اکیپ آنها در هتل منصور بغداد مستقر شده و همه هزینه های مسافرت سه ماهه را وزارت اطلاعات تامین کرده بود .سازمان مجاهدين طي اطلاعيه اي در تاريخ 25 فروردين 87 آنرا افشاء نمود.
آقاي مرتضي اكبري نسب ازساکنان لیبرتی , درحضور نيروهاي آمريكايي, همكاري رضا اكبري با وزارت اطلاعات رابشدت محكوم كرده و حاضر به ملاقات وگفتگو با او نمي شود .
آقاي مرتضي اكبري طي مصاحبه اي كه درتاريخ اکتبر۲۰۱۵ با سيماي مقاومت انجام داد , پرده ازنقشه هاي وزارت اطلاعات كه مجري آن برادرش است برداشته است.
پناهندگان ايراني ازدولتهاي اروپايي میخواهند که ماموران وزارت اطلاعات را طبق قانون مصوب آوریل ۱۹۹۷ شورای وزیران اتحادیه اروپا، از کشورهاي خود اخراج نمایند .